تقرب بدست آوردن. تقرب حاصل کردن. مقامی نزدیک یافتن پیش کسی. نزدیکی حاصل کردن: و از ملک پرسش و تقرب تمام یافت. (کلیله و دمنه). رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود
تقرب بدست آوردن. تقرب حاصل کردن. مقامی نزدیک یافتن پیش کسی. نزدیکی حاصل کردن: و از ملک پرسش و تقرب تمام یافت. (کلیله و دمنه). رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود
محرم بودن. (ناظم الاطباء). نزدیکی داشتن. قرابت: هرچند آن بر هوای پادشاهی بزرگ کردندو تقربی داشتند بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). بدر خدای قربی طلب ای ضعیف همت که نمانداین تقرب که به پادشاه داری. سعدی. رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود
محرم بودن. (ناظم الاطباء). نزدیکی داشتن. قرابت: هرچند آن بر هوای پادشاهی بزرگ کردندو تقربی داشتند بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). بدر خدای قربی طلب ای ضعیف همت که نمانداین تقرب که به پادشاه داری. سعدی. رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود